زمانی یک محصل مشتاق بود که میخواست خِرَد و بصیرت را به دست آورد. در پی تدبیر، نزد سقراط خردمندترین مرد شهر رفت. سقراط مسن بود و معلوماتی در باب بسیاری مسائل داشت. آن پسر از دانای شهر پرسید چگونه میتواند به چنین مرتبه استادی دست یابد. چون سقراط مردی کم حرف بود ترجیح داد صحبتی نکند و فقط با مثالی پاسخ او را بدهد. او پسرک را به ساحل دریا برد و در حالی که هنوز لباسهایش را بر تن داشت مستقیم به داخل آب رفت.
اشتراک گذاری در تلگرام
اما بالاخره من به اين نتيجه رسيدم كه اگه زنی واقعاً دوستت داشته باشه، نمیتونی از اون توقع داشته باشی كه هميشه راست بگه. خودت كه میدونی زنها در مقايسه با مردها احساسیترن. خيال میكنن اگه راست بگن، احساسات مرد جريحهدار میشه. اما به اين مفهوم نيست كه آدم رو دوست ندارن! من مردها رو میشناسم. بذار يه چيزی از اونها هم بهت بگم. اونا ممكنه بابت كار يا زندگی نگران، آشفته و عصبانی باشن. اما سرانجام، اگه زن قلق مردش رو بدونه، خیلی سریع غائله ختمه.
اشتراک گذاری در تلگرام
شما نمیدانید چه قدرتی در سکوت نهفته است. پرخاش، معمولاً چیزی جز تظاهر نیست، تظاهری که با آن میخواهیم ضعفمان را در برابر خود و جهان، پردهپوشی کنیم. نیروی واقعی و پایدار، تنها در تحمل است. فقط ضُعفا هستند که بیصبر و خشن، واکنش نشان میدهند و با این رفتار، وقار بشری خود را ضایع میکنند.
اشتراک گذاری در تلگرام
اين یک قطعیت عجیب و غیرقابل تحمل است که بدانیم زیبایی بناها همواره مستم بردگی است و با اینهمه زیبایی است و نمیتوان خواهان زیبایی نبود، و نمیتوان خواهان بردگی بود؛ با این حال این چیزی از غیرقابل قبولبودنِ بردگی کم نمیکند. شاید برای همین است که من زیبایی مناظر را بالاتر از همه قرار میدهم، زیرا که به بهای هیچ بیعدالتیای به دست نیامدهاند و قلب من آسوده است.
اشتراک گذاری در تلگرام
داستانی قدیمی در مورد خاخامی که دربارهی بهشت و جهنم با خدا گفتوگو میکند وجود دارد. خداوند به او میگوید: جهنم را نشانت میدهم و خاخام را به اتاقی میفرستد که در آن گروهی از افراد گرسنه و ناامید دور میز گرد بزرگی نشستهاند. در وسط میز، ظرف بزرگی از غذایی گرم و لذیذ وجود دارد، غذا آنقدر زیاد است که همهی آنها را سیر میکند. بوی غذا آنقدر خوش است که آب از دهان خاخام سرازیر میشود. ولی هیچکس غذا نمیخورد.
اشتراک گذاری در تلگرام
دقایقی هست که انسان میخواهد هرچه عقل و نیرو دارد تا مرحلهی بدترین دردها و رنجها به کار اندازد تا علم و یقینی که میخواهد، همچون شعلهی آتش بیرون بجهد. در آن هنگام، یک نوع رؤیای ملکوتی بر جان لرزانی که نگران پیشبینی سرنوشت مقدر خویش است چیره میشود. سراپای وجود ما که تشنه ی زیستن است، زیستن به هر قیمت که باشد، عنان خود را به دست کورترین و پررین امیدها میسپارد. آنجا است که وجود ما، آینده را با همهی جنبههای ناشناخته و اسرارآمیزش میطلبد، آینده را
اشتراک گذاری در تلگرام
گالیله: چرا در این مملکت نظم فقط نظم پاهاست و ضرورت، فقط ضرورت کار و زحمت تا پای جان؟! مردم روستای شما میان مزارع گندم و تاکستانهای بزرگ انگور هزینه جنگهایی را تامین میکنند که کشیشان مهربان حضرت مسیح در اسپانیا و آلمان راه انداختهاند! چرا انقدر سماجت میکنند که زمین در مرکز جهان قرار دارد؟! برای اینکه مسند پاپ مقدس بتواند در مرکز زمین باشد، داستان از این قرار است. شما حق دارید، موضوع سیارات مطرح نیست، موضوع دهقانهای شما در میان است.
اشتراک گذاری در تلگرام
نامه هایدگر به هانا آرنت دوشیزه آرنت عزیز! باید امشب بیایم و با قلبت سخن بگویم. همه چیز میان ما باید ساده، روشن، و خالص باشد. فقط در این صورت است که مجازیم و ارزش دارد که همدیگر را ببینیم. تو شاگرد من هستی و من معلمت، اما این فقط فرصتی بوده است برای آنچه میان ما رخ داده است. هرگز نمیتوانم بگویم تو مال منی، امّا از این به بعد تو به زندگی من تعلق داری و زندگی من با تو است که پیش خواهد رفت. ما هرگز نمیتوانیم بدانیم که با بودنمان» برای دیگران چه میتوانیم
اشتراک گذاری در تلگرام
پارهگفتارهایی درباره عشق ۱. سخن گفتن از هیچ مفهومی به اندازهی عشق مستعد ابتذال نیست. کل ادبیاتِ بهاصطلاح عاشقانهی ما سرشار است از غرغرهای رقتانگیز و ادعاهای گزاف و واهی. اگر کسی این احساس خودخواهانه برای تملک دیگری را عشق میداند، پیشنهاد میکنم از مطالعهی این یادداشت صرف نظر کند. ۲. در سخن گفتن از عشق، همواره دو پرتگاه وجود دارد: سانتیمانتالیسمِ مبتذل یا فروکاستن عشق به امری صرفاً روانشناختی یا بیوشیمیایی.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت